سفر به آستارا تابستان 92
بلال خوردیم ویه نوع بلال داشتن شیرین بود مثل قندبچه ها و بابایی دوست نداشتن ولی من بدم نیومد
بعد از تبریز در راه به سرعین سرزدیم و در آب معدنی آنجا هم شنا کردیم خیلی داغ بود جوری که کوثر تا پاش به آب می خورد گریه می کرد و می گفت سوختم سوختم چشمتون روز بد نبینه خودمم حالم بد شد از گرما و حرارت ولی آمدیم بیرون بستنی و آب میوه خوردیم تا حالمون جا اومدو منتظر بابایی و داداشی بودیم که ناگهان چشمم به آش ماست خورد منم که عاشق آش ، جاتون سبز با کوثر جان رفتیمو آش خوردیم و بعد که بابایی و داداشی آمدند به طرف آستاراحرکت کردیم و در راه هم یه گشت کوچولو تو شهر زیبای زنجان زدیم که به نظر شهر خشنی میومد با اون سوغاتاش که قمه و کاردو ...ولی زیبا و تمیز با مردمی مهربان
زیبایی زیبایی وصف ناشدنی
گردنه حیران که واقعا" زیبا ست و هوا مه آلود سرد و بارانی و همه جا سبز و زیبا و شلوغ من دیگه چیزی نمی گم خودتون تو عکس ها ببینید
خلاصه ساعت ١٥.٠٠ رسیدیم آستارا و تصمیم داشتیم چند روز آنجا بمونیم ولی به دلیل یه سری مسائل ،زیاد نموندیم و زیباکنارمون را هم حذف کردیم آستارا هم واقعا خنک و زیبا بود و یه سری به دریا و بازار زدیم و آنجا چون از مکان استراحتمون راضی نبودیم خودمون خونه گرفتیم خلاصه خوب و پر خاطره بود با اون نون بربری های خوشمزه واقعا نان بربری فقط نان بربری شمال بابایی خدا سلامتی و موفقیت بهش بده که واقعا سنگ تموم برامون گذاشت الهی زنده و پیروز باشی بابایی عزیز
و همیشه شاهد بهترین ها برات باشیم ان شاالله