شب سوم شب حضرت رقیه س
شب دوم محرم بچه های هیات به همسرم خبر دادند که فردا شب که شب حضرت رقیه است بابا داود و کوثر 3 ساله باید دم در هیات بایستند و به عزاداران خوش آمد گویی بگویند و بابا جان با کمال میل قبول کردند .
شب سوم با وجودی که بابایی کمی کسالت داشت ولی همه آماده شدیم و رفتیم هیات و کوثر هم لباس سبز پوشیدبود و چفیه به سر و عروسکش هم تویی دستهاش امازیاد پیش بابایی نماند و زودی آمد پیش من چون مدتیه وابستگیش به من زیاد شده ولی همین که شب رقیه س اسم دخترم و بابایی ثبت شد خوشحالم چرا که توفیق می خواهد و ان شاالله امام حسین ع و اولاد و برادرش عباس ع در حق بچه هام و خانواده ام دعا کنند و هر چه خوبی در این دنیا از اول تا الان رقم خورده برای بندگان خوب خدابرایمان رقم بزنند.
در سن سه سالگی ز جان سیر شدم
از پای پر از آبله دلگیر شدم
از بسکه مزاحمت فراهم کردم
شرمنده ام عمه دست و پا گیر شدم
گفتی که پدر مسافرت رفته و من
صد بار دگر دوباره پیگیر شدم
من بی تو چگونه از زمین برخیزم
باید کمکم کنی ٬ زمین گیر شدم
یک موی سیاه بین گیسویم نیست
سنی نگذشته از من و پیر شدم
از نَسل علی بودنِ من باعث شد
در طیِ سفر بسته به زنجیر شدم